• 1404 سه‌شنبه 9 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6030 -
  • 1404 سه‌شنبه 9 ارديبهشت

كفش آدم‌ها، سند امضاي طبقه‌شان است

بابك نبي

كمتر چيزي به اندازه كفش، با زندگي آدم در تماس مستقيم است. نه فقط با زمين، بلكه با مسير. با رفت‌وآمد، با ايستادن‌هاي طولاني، با دويدن‌هاي بي‌نتيجه، با قدم‌هايي كه به آينده مي‌روند يا به گذشته برمي‌گردند. كفش، سند خاموشي است از آنچه يك نفر ديده، زيسته و پشت سر گذاشته است. و اگر كمي بيشتر دقت كنيم، شايد بشود از كفش آدم‌ها، به طبقه اجتماعي‌شان پي برد؛ به جهانِ زيسته‌شان.
كفش‌ها فقط ابزار راه رفتن نيستند، آنها نشانه‌اند. نشانه‌اي از جايگاه فرد در نردبان طبقاتي جامعه؛ از اينكه چقدر راه مي‌رود، يا چقدر اجازه دارد بنشيند. كسي كه كفش‌هايش پاشنه‌خورده است، كسي است كه هر روز پياده‌روي مي‌كند، احتمالا نه براي سلامتي، بلكه براي رسيدن. كسي كه رويه كفشش ترك خورده، شايد مدت‌هاست نتوانسته آن را عوض كند، شايد حتي با واكس، صورت مساله را پاك كرده. كفش‌هايي كه دوخته شده‌اند، ترميم شده‌اند، وصله خورده‌اند، همه مي‌گويند: «صبر»، «تلاش»، «مقاومت».
كفش‌هاي گران‌قيمت و براق، كفش‌هايي كه بيشتر با ماشين همراهند تا با پا، كفش‌هايي كه بيشتر به نمايش مي‌آيند تا به خيابان، از جاي ديگري حرف مي‌زنند. آنها محصول انتخابند، نه اجبار. و اين تمايز ميان انتخاب و اجبار، يكي از جدي‌ترين مرزهاي نانوشته طبقه در جامعه ما است.
حتي مدل راه رفتن هم تفاوت دارد. كسي كه هميشه در زمان محدود، ميان چند كار مي‌دود، راه رفتنش فرق دارد با كسي كه عادت دارد راه برود، نه براي رسيدن، براي فكر كردن. فشار پا روي پاشنه، ساييدگي كناره كفش، حتي بوي آن، همه، اطلاعاتي است كه بدون آنكه گفته شود، بازگو مي‌شود.
در مترو، در خيابان، در صف‌هاي طولاني، در پله‌هاي اداره، كفش آدم‌ها قبل از خودشان مي‌رسند. گاه حتي قبل از چهره‌شان، قبل از سلام‌شان و آنچه از كفش مي‌فهمي، گاهي بيش از آن چيزي است كه در گفت‌وگوي كوتاه درمي‌يابي. پسر جواني كه كفش اسپرتش رنگ باخته، اما هنوز محكم بسته شده، انگار چيزي درونش را گره زده باشد. زني كه با كفش پاشنه‌بلند، اما قدم‌هاي كند، خستگي روزهاي زيادي را بر دوش مي‌كشد. پيرمردي كه كفشش را از سال‌ها پيش دارد و هنوز هم هر شب آن را تميز مي‌كند؛ انگار بخشي از احترام به خودش باشد. 
در خانه‌هاي كوچك‌تر، جا براي كفش‌هاي متعدد نيست. يك جفت كفش بايد هم براي كار باشد، هم براي مهماني، هم براي خريد. اما در خانه‌هايي با اتاق‌كفش، كفش‌ها كاركردهاي جداگانه دارند. اين تفاوت كوچك، شايد از بزرگ‌ترين تفاوت‌ها خبر بدهد.
دنياي كفش‌ها، دنياي تقاطع طبقه و بدن است. جايي كه نياز، ميل، اجبار و سبك زندگي به هم مي‌رسند. كفش، بخشي از پوشش است كه با خاك تماس دارد. بخشي كه بار ديگران را هم حمل مي‌كند. كسي كه بار زندگي‌اش سبك نيست، كفش‌هايش زودتر فرسوده مي‌شود. كسي كه ساعت‌ها ايستاده، رويه كفشش چروك‌خورده است و كسي كه هميشه نشسته، كفش‌هايش بي‌استفاده‌تر از آنند كه چيزي درباره مسير بگويند.
در نگاه اول، شايد كفش فقط پوششي باشد براي پا. اما در واقع، اولين و آخرين چيزي است كه در هر حركت همراه توست. از خانه كه بيرون مي‌روي، تا وقتي برمي‌گردي و تمام آنچه در اين ميان گذشته، در سكوت، در لايه‌لايه چرمي يا پارچه‌اي‌اش ثبت شده.
گاهي به كفش‌ها بيشتر از چهره‌ها اعتماد دارم. آنها دروغ نمي‌گويند. نمي‌خندند بي‌دليل. نقش بازي نمي‌كنند. فقط رد زندگي را در خود نگه مي‌دارند. رد طبقاتي نانوشته‌اي كه در هيچ سند رسمي ثبت نمي‌شود، اما مي‌شود روي آسفالت، در مترو، روي پله‌ها، به وضوح خواندش.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون