اندرو ليم
كارشناس مسايل دفاعي
جيم دي فيرون
استاد دانشگاه استندفورد
در سال ۱۹۵۹، آلبرت ولستتر دانشمند علوم سياسي امريكايي، استدلال كرد كه ايالات متحده از توانايي كافي براي حمله دوم جهت ايجاد بازدارندگي هستهاي پايدار در برابر اتحاد جماهير شوروي برخوردار نيست. يك سال بعد، توماس شلينگ، اقتصاددان و استراتژيست، تعريفي ارايه داد كه بعدها از آن با عنوان ثبات بنيادين هستهاي استراتژيك ياد شد. او در كتاب «راهبرد درگيري» نوشت: «اين «توازن» صرفا برابري يا تقارن مطلق در موقعيت نيست كه بازدارندگي متقابل را شكل ميدهد؛ بلكه اين ثبات توازن است. شلينگ نتيجه گرفت كه دو قدرت هستهاي تنها زماني ميتوانند به يك تعادل پايدار دست يابند كه هيچكدام، با حمله اول، نتوانند توانايي ديگري را براي حمله متقابل از بين ببرند. اين رويكرد به ركني از اركان استراتژي هستهاي ايالات متحده تبديل شد. بازدارندگي ايالات متحده بر اين اصل استوار است كه بخشهاي بزرگي از نيروي هستهاي بايد بتوانند در برابر هرگونه حمله اول دشمن زنده بمانند و تلافي كنند. امروزه، ايالات متحده با يك چالش استراتژيك موازي با نيروهاي متعارف خود در غرب اقيانوس آرام روبهرو است. از سالهاي اوليه اين قرن، چين كميت و كيفيت زرادخانه موشكي متعارف خود، به ويژه موشكهاي بالستيك هدايتشونده دقيق، را كه ميتواند در اولين حمله براي وارد كردن خسارات سنگين به نيروهاي متعارف ايالات متحده در منطقه استفاده كند، بهطور چشمگيري گسترش و توسعه داده است. براي مقابله با اين تهديد رو به رشد، استراتژيستها در واشنگتن شروع به بررسي گزينههاي ايالات متحده براي يك حمله متعارف پيشگيرانه عليه نيروهاي متعارف چين كردند، استراتژياي كه به طرز خطرناكي يادآور دكترينهاي جنگ سرد ايالات متحده است كه بيشتر ولستتر و شلينگ دربارهاش استدلال ميكردند. به عنوان مثال، در فوريه 2024، در پاسخ به سوالات كميته خدمات مسلح سنا، درياسالار ساموئل پاپارو رياست فرماندهي هند و اقيانوسيه ايالات متحده، اظهار داشت كه جلوگيري از استفاده چين از زرادخانه موشكي متعارف خود عليه نيروهاي ايالات متحده، بالاترين اولويت است. همانطور كه او اشاره كرد، ايالات متحده بايد بتواند نيروهاي چيني را «كور» كند. به بياني ديگر قابليتهاي رو به رشد حملات دقيق متعارف پكن قبل از اينكه بتوانند آسيب قابل توجهي به نيروهاي امريكايي وارد كنند را غير فعال نمايد. اما همانطور كه در جنگ سرد اتفاق افتاد، زماني كه اتحاد جماهير شوروي براي رسيدن به توازن هستهاي با ايالات متحده خيز برداشت، چنين هدفي احتمالا دشوار يا حتي غيرممكن خواهد بود. موجودي موشكهاي متحرك چين و زيرساختهاي ارتباطي و نظارتي همراه آن بزرگ و پراكنده است و بسياري از سيستمها در تأسيسات زيرزميني در سراسر قلمرو وسيع آن مستقر شدند. حتي اگر ايالات متحده بخواهد يك حمله اوليه در مقياس بزرگ به اين قابليتها انجام دهد، انجام اين كار ريسك قابل توجهي را به همراه خواهد داشت. علاوه بر اين، اگر پكن مشكوك شود كه استراتژي ايالات متحده مبتني بر پيشگيري است، چين انگيزههاي قدرتمندي براي كور كردن و غيرفعال كردن سريع قابليتهاي ايالات متحده قبل از كور كردن نيروهاي خود خواهد داشت. بنابراين، آسيبپذيري نيروهاي ايالات متحده انگيزههاي متقابل براي حمله اوليه را تشديد ميكند، كه يك دستورالعمل كلاسيك در شرايط بيثباتي است.
در مقابل، بسياري از داراييهاي متعارف ايالات متحده در هند و اقيانوس آرام، مانند كشتيهاي سطحي آن، اغلب قابل مشاهده هستند يا بهشدت به تأسيسات ثابت وابستهاند كه به راحتي ميتوان آنها را هدف قرار داد. اگر بحراني رخ دهد، ايالات متحده ممكن است مجبور شود براي جبران فقدان گزينههاي پاسخ متعارف خود -كه احتمالا تا سطح هستهاي نيز ميرسد -تهديد به تشديد بحران كند. براي رفع اين مشكل، ايالات متحده بايد يك «سهگانه متعارف» را بر اساس استراتژي هستهاي موفق خود ايجاد كند. چنين ساختار نظامي هم اعتبار رزمي ايالات متحده را افزايش ميدهد و هم انگيزههاي حمله اوليه را در هر دو طرف كاهش خواهد داد. ساختار نيروي هستهاي ايالات متحده الگويي اساسي براي ايجاد يك سهگانه متعارف ارايه ميدهد. موشكهاي بالستيك و كروز ايالات متحده، مانند همتايان هستهاي خود، در تركيبي از سكوهاي پرتاب سيار در زمين، زيردرياييها در دريا و بمبافكنها در هوا تقسيم ميشوند. اين نيروها از طريق يك شبكه ارتباطي انعطافپذير مشابه سيستم فرماندهي، كنترل و ارتباطات هستهاي به هم متصل ميشوند. پس از ايجاد، اين سهگانه متعارف ميتواند از سناريوي بيثباتكنندهاي كه در آن يك حمله اوليه متعارف ميتواند منجر به يك رويارويي هستهاي شود، جلوگيري كند.
دو قدرت جهان در آستانه تنش
زرادخانه موشكهاي متعارف چين كه به سرعت در حال افزايش است، نشان ميدهد كه انقلاب در سلاحهاي دقيق، مسيري مشابه سلاحهاي هستهاي را طي ميكند. در طول ۱۵ سال اول جنگ سرد، ايالات متحده در حوزه سلاحهاي هستهاي و سيستمهاي پرتاب، برتري قابل توجهي نسبت به اتحاد جماهير شوروي داشت، اما روسها در نهايت توانستند در اين رقابت به امريكاييها برسند. در اواخر دهه ۱۹۶۰، مسكو به برابري هستهاي با واشنگتن نزديك شد. به همين ترتيب، در دهههاي ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، ايالات متحده انحصار قابليت متعارف حمله دقيق، مانند هواپيماهاي رادارگريز و بمبها و موشكهاي هدايتشونده با جي پي اس را توسعه داد كه در جنگ خليج فارس در سال ۱۹۹۱، جنگ كوزوو در سال ۱۹۹۹، حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱ و حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ بهطور موثر از آنها استفاده كرد. چين درسهاي مهمي از اين سيستمها گرفت و به دنبال تكرار آنها بود. همانطور كهام. تيلور فراول، دانشمند علوم سياسي، در سال ۲۰۱۹ درباره استراتژي نظامي چين در مقالهاي با عنوان «دفاع فعال» نوشت، دكترين و قابليتهاي پكن امروزه بر حملات به اصطلاح نقطه كليدي تأكيد دارد كه با هدف فلج كردن توانايي دشمن در جنگ، به جاي نابودي صرف نيروهاي حريف طراحي شدهاند. سلاحهاي دقيق دوربرد در زرادخانه چين اكنون براي اين كار، به ويژه عليه نيروهاي امريكايي در غرب اقيانوس آرام كه بسيار قابل مشاهده و بهشدت وابسته به زيرساختهاي ثابت نزديك به سرزمين اصلي چين هستند، بسيار مناسب هستند.
ايالات متحده از توسعه سلاحهاي دقيق چين بياطلاع بوده است. از سال ۲۰۰۲، وزارت دفاع در گزارش سالانه خود در مورد قدرت نظامي چين، نيروهاي موشكي چين را فهرستبندي كرده است. در سال ۲۰۰۵، اين گزارش موجودي موشكي چين را تقريبا ۷۰۰ موشك بالستيك كوتاهبرد و تعداد بسيار كمتري سلاح دوربرد تخمين زد كه بيشتر آنها احتمالا مجهز به كلاهك هستهاي بودند. حدود ۲۰ موشك بالستيك ميانبرد، تقريبا ۲۰ موشك بالستيك ميانبرد و تقريبا ۴۰ موشك بالستيك قارهپيما. امروزه، اوضاع و معادلات تغيير كرده است؛ گزارش ۲۰۲۴ نشان داد كه نيروهاي مسلح چين شامل ۹۰۰ موشك كوتاهبرد، ۱۳۰۰ موشك ميانبرد، ۵۰۰ موشك دوربرد و ۴۰۰ موشك بالستيك قارهپيما هستند. جدا از موشكهاي بالستيك قارهپيما، تقريبا همه موشكهاي بالستيك چين ميتوانند كلاهكهاي انفجاري متعارف را حمل كنند كه نشان ميدهد پكن تا چه حد براي قابليتهاي تهاجمي متعارف ارزش قائل است. علاوه بر اين پيشرفت در حوزه موشكهاي بالستيك، چين همچنين زرادخانهاي قدرتمند از موشكهاي كروز را توسعه داده است. اگرچه موشكهاي كروز از موشكهاي بالستيك كندتر هستند، اما هزينه توليد كمتري دارند و بنابراين ميتوانند در مقادير بيشتري توليد شوند و مسيرهاي متغيري دارند كه به آنها اجازه ميدهد از ديد سامانههاي راداري ئو تيرس سامانههاي پدافند ضد موشكي فرار كنند. بر اساس برآوردهاي سال 2024، چين تنها 400 موشك كروز زميني دارد. اما اين بخش كوچكي از كل موجودي موشكهاي كروز پكن است كه شامل موشكهاي كروز ضد كشتي و تهاجم زميني بسيار توانمند نصب شده بر روي شناورها، زيردرياييها، هواپيماها و وسايل نقليه زميني نيز ميشود. از اين رو، غيرفعال كردن يا از بين بردن نيروهاي متعارف چين دشوار است.
اين قابليتهاي موشكي توسط سيستمهاي C4ISR چين فرماندهي، كنترل، ارتباطات، رايانهها، اطلاعات، نظارت و شناسايي كه در زمين، هوا و فضا مستقر هستند، فعال ميشوند. اين منابع در كنار هم، زيربناي استراتژياي هستند كه پكن آن را «بازدارندگي متقابل» مينامد. استراتژياي كه به دنبال محافظت از نيروهاي چيني در عين تهديد نيروها و پايگاههاي ايالات متحده در غرب اقيانوس آرام با خسارات يا تخريب سنگين است. هدف از اين رويكرد، جلوگيري از ورود ايالات متحده به يك درگيري بالقوه با پرهزينه كردن مداخله است. به نظر ميرسد اين استراتژي موثر بوده است. پس از انجام يك مانور جنگي در سال ۲۰۲۳، مركز مطالعات استراتژيك و بينالمللي دريافت كه قابليتهاي مداخله متقابل پكن، هزينههاي گزافي را بر نيروهاي امريكايي در يك درگيري تحميل خواهد كرد، از جمله از دست دادن دو ناو هواپيمابر مستقر در خط مقدم و تا ۲۰ رزمناو و ناوشكن، با خسارات متناسب در هواپيماها، زيرساختها و پرسنل. چنين خساراتي بخش قابل توجهي از ۱۱ ناو هواپيمابر و تقريبا ۸۰ رزمناو و ناوشكن خواهد بود كه در حال حاضر نتيجه گرفت كه چنين خساراتي به موقعيت جهاني ايالات متحده در سراسر جهان لطمه بزرگي خواهد زد. همچنين اين نتايج نشان ميدهد كه توانايي ايالات متحده براي جلوگيري از درگيري متعارف با چين ممكن است ناكافي باشد و اين سوال را مطرح ميكند كه آيا ايالات متحده در صورت شكست بازدارندگي در جنگ پيروز خواهد شد يا خير؟
واشنگتن براي مقابله با اين خطر فزاينده و همچنين با هدف حراست از نيروهاي خود، ميتواند به دنبال پيشگيري يا غيرفعال كردن قابليتهاي متعارف حملات دقيق چين باشد، يا با حمله مستقيم به سلاحهاي تهاجمي يا شبكههاي C4ISR اما مقياس، افزايش و رشد مداوم قابليتهاي سيستمهاي اطلاعاتي، موجودي موشكهاي متحرك و تأسيسات زيرزميني چين احتمالا دستيابي به چنين هدفي را دشوار ميكند. به عنوان مثال، گزارش قدرت نظامي چين در سال 2024 خاطرنشان ميكند كه ارتش آزاديبخش خلق اينكشور «هزاران تأسيسات زيرزميني پيشرفته » براي پنهان كردن و محافظت از تمام تاسيسات و نيروهاي نظامي خوددر اختيار دارد و به سرعت در حال ساخت تعداد بيشتري از اين تاسيسات است. تلاشهاي ايالات متحده براي حمله به اين نيروها يا اين زيرساختها در مقياسي كه براي دستيابي به اثرات نظامي مفيد لازم است، احتمالا ريسك يك جنگ تمام عيار را به همراه خواهد داشت.
استراتژيستهاي دفاعي چه در داخل و چه در خارج از چين همچنان در حال بحث در مورد اين هستند كه كدام اقدامات يك دشمن كه پكن ممكن است آن را «اولين استفاده» بداند ممكن است سياست عدم استفاده اول اين كشور و واكنش هستهاي چين را تحتالشعاع قرار دهد. اما منطقي است كه فرض كنيم چين ميتواند تلاش ايالات متحده براي پيشگيري يا غيرفعال كردن قابليتهاي حمله دقيق به منافع حياتي يا حتي زمينهسازي براي حمله به قابليتهاي هستهاي پكن را به مثابه «اولين استفاده» تلقي كند به ويژه اگر حملات پيشگيرانه، سيستمهاي هشدار اوليه هستهاي يا فرماندهي و كنترل هستهاي چين را عمدا يا سهوا تضعيف كرده باشد. ايالات متحده مطمئنا ممكن است حملهاي در مقياس بزرگ به قابليتهاي حمله دقيق و سيستمهاي C4ISR خود را به همين شكل ببيند.
دستيابي چين به برابري يا حتي برتري نسبت به ايالات متحده در قابليت حمله دقيق، برنامهريزان امريكايي را بر آن داشته است تا به دنبال اقدامات متقابل ديگري باشند. در طول جنگ سرد، دستيابي اتحاد جماهير شوروي به برابري هستهاي، همراه با مزيت متعارف قابل توجه آن در اروپا، استراتژيستهاي امريكايي را به اتخاذ چيزي كه به عنوان «جبران دوم» شناخته ميشود، سوق داد. براي مقابله يا جبران برتريهاي عددي شوروي، ايالات متحده قابليتهاي پنهانكاري و حملات دقيق را توسعه داد كه ميتوانستند تأثير هر سلاح را به حداكثر برسانند و اهداف كليدي مانند مراكز فرماندهي و ارتباطات يا پلها و ساير نقاط حساس لجستيكي را مشخص كنند. اما با توجه به اينكه چين اكنون قادر است در قابليت سلاحهاي دقيق با ايالات متحده برابري كند يا از آن پيشي بگيرد، استراتژي دوم جبران ديگر جبرانكننده نيست. در اواخر سال ۲۰۱۴، چاك هيگل، وزير دفاع و رابرت ورك، معاون وزير دفاع، ابتكار جديدي را براي «جبران سوم» ارايه كردند، كه هدف آن مهار مزاياي فناوري مخرب براي نيروهاي امريكايي و پاسخ به از دست دادن انحصار ايالات متحده در قابليتهاي حملات دقيق متعارف است. بيشتر بحثها در مورد جبران سوم بر فناوريهايي مانند هوش مصنوعي، سيستمهاي خودمختار يا پهپادها و ادغام حسگرها متمركز بوده است كه به نيروها در حوزههاي مختلف اجازه ميدهد تصوير يكساني از ميدان نبرد را ببينند و به آن پاسخ دهند. اما هيچ رويكرد استراتژيك جديدي احتمالا موفق نخواهد شد مگر اينكه به ايالات متحده قدرتي دهد كه توانايي تضمينشدهاي براي بقا در حملات متعارف در مقياس بزرگ را داشته باشند. يك سهگانه متعارف در اختيار ايالات متحده، چين را با يك انتخاب بين يك حمله اوليه محدود، كه احتمالا نميتواند نيروهاي ايالات متحده را بهطور جدي تضعيف كند، و يك حمله اوليه در مقياس بزرگ، كه خطر قابل توجهي از تشديد درگيري را به همراه دارد و ممكن است همچنان نتواند زيردرياييهاي ايالات متحده را در دريا، بمبافكنهاي پراكنده يا در حال پرواز، يا موشكاندازهاي سيار را از پادگان پيدا كند، روبهرو خواهد كرد. صرف نظر از انتخاب چين، بخش بيشتري از نيروهاي متعارف ايالات متحده براي پاسخ دادن باقي خواهند ماند. بنابراين، بازدارندگي در سطح متعارف با همان منطقي كه ولستتر و شلينگ در اواخر دهه 1950 براي ثبات هستهاي توضيح دادند و به حفظ صلح در سطح هستهاي براي نزديك به سه ربع قرن كمك كرده است، تقويت ميشود.
هدفگذاري براي بازدارندگي
همانطور كه دستيابي شوروي به برابري هستهاي، ايالات متحده را به چالش كشيد تا دكترين بازدارندگي هستهاي و در نتيجه، ساختار نيروي خود را اصلاح كند، دستيابي چين به برابري در قابليتهاي حمله دقيق، اكنون ايالات متحده را ملزم ميكند كه در مورد چگونگي ايجاد نيروهاي متعارف خود تجديد نظر كند. نيروهاي ايالات متحده بايد بتوانند حمله موشكي متعارف گسترده چين را شكست داده و از آن جلوگيري كنند، در حالي كه شرايطي را حفظ كنند كه در آن، همانطور كه شلينگ توصيف كرد، هيچ يك، با حمله اول، نتواند توانايي ديگري را براي حمله متقابل از بين ببرد. در گزارشي در سال ۲۰۱۴، مركز ارزيابيهاي استراتژيك و بودجه خاطرنشان كرد كه برنامه دفاعي ايالات متحده بهشدت به سمت قابليتهايي كه با هدف محيطهايي با تهديد كم تا متوسط طراحي شدند، متمايل است، كه به درگيري با دشمناني اشاره دارد كه فاقد توانايي تهديد جدي براي نيروهايي مانند شناورها و هواپيماهاي كوتاهبرد يا غير رادارگريز هستند. اين امر امروزه نيز تا حد زيادي، با وجود گسترش جهاني قابليتهاي حمله دقيق، صادق است. در عين حال، آسيبپذيري نيروهاي متعارف امريكا انگيزههاي قدرتمندي براي حمله اول براي هر دو طرف ايجاد ميكنند و بحرانهاي سياسي كوچك و اصطكاكهاي نظامي را مستعد تشديد ميكنند.
به همين دلايل، همان اصولي كه پاسخ ايالات متحده به برابري هستهاي شوروي را هدايت ميكرد، ميتواند امروزه در مورد نيروهاي متعارف نيز صدق كند. توسعه نيروهاي بقاپذير كه غلبه بر آنها براي مهاجم از نظر زمان و هزينه ساخت آنها براي دفاع، از اهميت اساسي برخوردار است. دشواري ذاتي جهت يافتن زيردرياييها در اقيانوس آزاد، بمبافكنهاي پراكنده و در حال پرواز، و موشكاندازهاي جادهاي متحرك در حال حركت، بقاپذيري بخش بيشتري از نيروها را تضمين ميكند. در مقابل، دفاع از پايگاههاي ثابت يا كشتيهاي شناور بسيار قابل مشاهده اغلب به يك دفاع موشكي فعال نياز دارد كه بايد «گلوله را با گلوله بزند » پيشنهادي كه تقريبا هميشه بسيار پرهزينهتر از شليك آن گلوله اول است. تجهيز سكوهاي متحرك به مهمات دوربرد، مانند موشكهاي بالستيك يا كروز ميانبرد ، با فراهم كردن امكان پرسه زدن آنها از متراكمترين نقاط حسگرها و سلاحهاي دشمن و با افزايش هندسي منطقهاي كه دشمن بايد جستوجو كند، بقاي آنها را افزايش ميدهد. تجزيه و تحليلهاي متعدد و بازيهاي جنگي در طول سالهاي متمادي، اين نتيجه اساسي را تأييد كردند كه زيردرياييها، بمبافكنها و موشكاندازهاي زميني متحرك و مجهز به سلاحهاي تهاجمي دوربرد و فناوري ارتباطات انعطافپذير، در محيطي مملو از قابليتهاي تهاجمي دقيق، مانند محيطي كه چين در غرب اقيانوس آرام ايجاد كرده است، پايدارترين و موثرترين داراييها هستند. به عبارت ديگر، براي پايدار كردن زرادخانه متعارف خود، ايالات متحده بايد ذخاير فعلي داراييهاي ثابت و قابل مشاهده خود را با نيروهاي گريزان در حوزههاي مختلف، با پيروي از مدل سهگانه هستهاي، جايگزين كند.
مزيت نامتقارن
تقريبا در هر درگيري احتمالي با چين، ايالات متحده در سمت مدافع قرار خواهد گرفت. دستكم بعد از پايان جنگ جهاني دوم، واشنگتن عموما با اقدام كشورها براي تغيير مرزهاي بينالمللي با زور به عنوان يك اصل مخالفت كرده است اصلي كه در معاهدات با ژاپن و فيليپين و در قانون مربوط به تايوان گنجانده شده است. در مقابل، سياستها و اهداف پكن حاكي از نياز به اقدام نظامي تهاجمي است. چين بايد واقعيتهاي ارضي را براي دستيابي به اهداف اعلام شده خود تغيير دهد. اين واقعيت استراتژيك از يك نظر به ضرر ايالات متحده است. زيرا چين تقريبا در آغاز درگيري ابتكار عمل را در دست خواهد داشت زيرا اولين بازيگري خواهد بود كه اقدام خواهد كرد. با توجه به نحوه ساختار نيروهاي ايالات متحده امروز، استراتژيستهاي دفاعي ايالات متحده با گزينههاي دشواري براي ايجاد پيشگيري با توجه به ريسك ناشي از تشديد درگيري در پيشروي خود دارند. احتمالا اولين حمله توسط پكن، خسارات سنگيني به همراه خواهد داشت. جدا از حضور پررنگ نيروهاي امريكايي در اقيانوس هند و آرام، زيرساختهاي پايگاههاي نظامي ايالات متحده گسترده و در عين حال ثابت است؛ لجستيك آن به پشتيباني تجاري محافظت نشده، مانند كشتيهاي تجاري، هواپيماهاي باري و شبكههاي كامپيوتري وابسته است كه ممكن است آسيبپذيرتر از داراييهاي نظامي باشند؛ و زيرساختهاي ارتباطي و فضايي آن، با وجود پيشرفتهاي تكنولوژيكي اخير، هنوز به تعداد نسبتا كمي ماهواره وابسته است. در واقع، دكترين نظامي چين صراحتا وظيفه از كار انداختن اين زيرساختهاي ايالات متحده و سكوهاي تسليحاتي متكي به آن را براي نيروهاي خود انتخاب كرده است و پكن زرادخانه موشكي قدرتمند خود را براي دستيابي به اين هدف شكل داده است. در عين حال، اگر چين بخواهد اقدامي انتقامجويانه عليه تايوان انجام دهد، ايالات متحده و شركايش يك مزيت قابل توجه خواهند داشت، زيرا آنها در برابر يك حمله آبي- خاكي از تايوان دفاع خواهند كرد، حملهاي كه بهطور گسترده به عنوان يكي از چالش برانگيزترين عملياتهاي نظامي شناخته خواهد شد كه براي تصرف و حفظ قلمرو فراتر از سرزمين اصلي چين، پكن بايد نيروهاي خود را بر فراز آبهاي آزاد و در عملياتهاي پيچيده زميني مشاركت دهد، در حالي كه ايالات متحده و متحدانش ميتوانند نيروهاي خود را استتار كرده و مواضع خود را در زميني كه از قبل كنترل ميكنند، تقويت كنند.
اما براي به حداكثر رساندن اين مزايا، ايالات متحده بايد نيروهاي متعارف خود را در هند و اقيانوس آرام بازسازي كند. نيرويي كه بر زيردرياييها، بمبافكنهاي دوربرد (يا قابليتهاي مشابه) و موشكاندازهاي جادهاي متحرك متمركز باشد، وابستگي فعلي به شناورها و هواپيماهاي كوتاهبرد كه در پايگاههاي نزديك به چين فعاليت ميكنند و در برد اغلب موشكهاي چيني قرار دارند را كاهش ميدهد. انجام چنين تغييري يك اقدام مهم خواهد بود، اما ايالات متحده هنگام طراحي سهگانه هستهاي، تلاش مشابهي را انجام داد. يكي از نشانههاي منطق اين رويكرد اين است كه ساير قدرتهاي هستهاي، از جمله چين، هند و روسيه، اين ايده را تكرار كردند و سلاحهاي هستهاي را با قابليت به كارگيري در زيردرياييها، بمبافكنها و وسايل پرتاب متحرك جادهاي يا ريلي استفاده كردند. موشكهاي بالستيك قارهپيما مستقر در سيلو، كه بخشي از سهگانه زميني را نيز تشكيل ميدهند، بقاي كمتري دارند و با منطق متفاوتي به بازدارندگي كمك ميكنند. اين ساختار اساسي، محصول تجزيه و تحليل عمليات و اصلاح در طول ۸۰ سال عصر هستهاي است كه مبتني بر منطق بازدارندگي ميباشد كه به ضرورت يك حمله دوم مطمئن اشاره دارد.
اقدام متوازن
اصل ضربه دوم تضمينشده بيش از نيم قرن است كه زيربناي دكترين ثبات هستهاي بوده است. به دليل پيشرفتهاي فناوري، اين منطق بهطور فزايندهاي در سطح متعارف نيز اعمال ميشود. اگر ايالات متحده بخواهد قدرت متعارف خود را براي شكست دادن و در نتيجه جلوگيري از تلاش چين براي تغيير نظم سياسي شرق آسيا از طريق نظامي حفظ كند، نيروهاي متعارف ايالات متحده بايد يك قابليت ضربه دوم تضمينشده را توسعه دهند. با كاهش انگيزههاي هر دو طرف براي حمله اول، چنين قابليتي، احتمال تشديد ناخواسته و بالقوه فاجعهبار جنگ را نيز كاهش ميدهد.
وزارت دفاع و كنگره گامهاي مهمي براي افزايش توليد زيردرياييهاي مسلح متعارف، بمبافكنها و موشكاندازهاي متحرك و توسعه زيرساختهاي ارتباطي و نظارتي مقاوم برداشتند. همچنين حمايت قابل توجهي براي گسترش خريد سلاحهاي دوربرد، مانند موشك مشترك هوا به سطح دوربرد و موشك كروز تاماهاك افزايش يافته است. نيروي هوايي، به نوبه خود مدتهاست كه اهميت بمبافكن استراتژيك B-21 را درك كرده است و همچنان در حال توسعه گزينههايي براي استفاده از هواپيماهاي باري مانند C-17 و C-130 به عنوان پرتابگرهاي موشك و بمب با ظرفيت بالا است. همچنين اقدامات وزارت دفاع براي گسترش استفاده از منظومههاي ماهوارهاي مانند استارلينك افزايش يافته است. اين امر، تمام نيروهاي رزمي ايالات متحده را قادر ميسازد تا در كنار ساير كاركردهاي ضروري، با يكديگر بهتر ارتباط برقرار و دشمنان را شناسايي و حملات را هماهنگ كنند.
بوئينگ ساخت هواپيماهاي C-17 را در سال ۲۰۱۵ متوقف كرد و برنامههاي نيروي هوايي براي حمل و نقل سلاحهاي نسل جديد آن هنوز در مراحل ابتدايي است. در همين حال، برد و ظرفيت نهايي قابليتهاي شليك زميني متحرك ارتش و سپاه تفنگداران دريايي هنوز بهطور كامل مشخص نشده است. براي همگام شدن با توسعه مداوم موشكي چين، بايد تمام اين سطوح نيرو به ميزان زيادي افزايش يابد. محدوديتها و چالشهايي كه بر سر راه توسعه اين قابليتها قرار دارند، جدي هستند. اما چين تلاش خود را براي گسترش زرادخانه موشكهاي دقيق متعارف خود كاهش نخواهد داد و تهديدي كه از سوي نوسازي نظامي چين متوجه متحدان و شركاي ايالات متحده در غرب اقيانوس آرام است، از بين نميرود. اگر ايالات متحده معماري امنيتي فعلي در منطقه را به عنوان يك منفعت حياتي درك كند، بايد آماده ايجاد يك تعادل بازدارندگي متعارف پايدار باشد كه تا زماني كه انتظار دارد چين يك رقيب نظامي باشد، ادامه يابد. ايجاد يك سهگانه متعارف نه تنها يك بازدارندگي قوي ايجاد ميكند، بلكه در صورت شكست بازدارندگي، خطرات تشديد سريع جنگ متعارف يا حتي هستهاي را نيز كاهش ميدهد. همانطور كه استراتژيستهاي امريكايي در طول جنگ سرد دريافتند كه روسها به برابري هستهاي دست يافتند، رهبران آنها كه امروز با جهاني از سلاحهاي متعارف دوربرد و هدايتشونده دقيق روبهرو هستند، ممكن است دريابند كه تعادل پايدار بازدارندگي همچنان امكانپذير است. با اين حال، اين امر به نيروهاي امريكايي بستگي دارد كه به يك قابليت معتبر و مطمئن براي حمله دوم متعارف دست يابند. اين امر واشنگتن را مجبور ميكند تا در بحبوحه جدال بر سر بودجه و مسائل سياسي انتخابهاي دشواري انجام دهد.
فارن افرز ترجمه: محمدرضا بابايي